سرزمین من


رازهای سرزمینم را فقط من میدانم و کسانی که با من در آن زمان خاص آنجا بوده اند. سرزمین من نه سرزمین شیر عسل افسانه ای بود و نه بهشت برین دست نیافتنی. ولی زندگی در آن سرزمین چنان روی خوشی از خود به من و همراهان نشان داد که هیچ تصوری بهتر از آن را نمیتوانم به بهشت نسبت دهم!

حالا که به پشت سر نگاه میکنم دنیایی را میبینم که دوستش دارم.خاطراتی را میبینم که تویش پراست از حس خوشبختی. دورانی را لمس میکنم که دیگر وجود خارجی ندارد و همه اش توی ذهن و روحم جاریست.

ای کاش میشد آن حس لذت بخش را با بقیه تقسیم کرد.تنها راهش شاید این باشد که بنویسم. از آن دوران و آن مکان و آن بهشت....................

عطر

راستی آیا  ژان بپتیست گرونویی فیلم  عطر : داستان یک قاتل نمیتوانست آن عطر جادوئی معجزه گرش را بدون کشتن  زنها بسازد؟! این تراژدی بشریست. از همان اول بوده است و تا دنیا دنیاست خواهد بود!