برگرد. برگرد ولی چشمانت را باز نکن. خواهش میکنم! بازشان نکن. دنیایی که خواهی دید آن چیزی نخواهد بود که انتظارش را داشتی! آنچیزی که می خواستی. بهش ایمان داشتی. چشمانت را باز نکن. چون چیزی را خواهی دید که دلت را پر از وحشت خواهد کرد. من از روزی می آیم که تو آینده ای درش نداری. خدا را التماس کردم که بهم این قدرت را بدهد.که باز گردم به جایی که منشا تمام این روزهای سخت است. از خدا خواستم که مرا به یک ماه و نیم قبل باز گرداند. به روزی که تو و تمام آن کسانی که دیگر نیستید هنوز انگشتانتان را به آن جوهر زهرآگین آلوده نکرده بودید. آمده ام که آینده ای را که ندارید تغییر دهم.شاید که باشید. شاید که گلوله های داغ......اما نمیدانم چگونه!! قسمت میدهم چشمانت را باز نکن. چون چیزی که خواهی دید آتش و خون و نفرت است. چشمانت را باز نکن و در آن روز آنجا نباش!